زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سـر من مرا، بــرای چنین روز، زاده مــادر من نمیبـرم ز تو دل، گر هــزار بار عــدو جدا کند گلوی تشنه، ســر ز پیـکــر من پس از شهادت من، آروزی من این است که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من اگر چه خون ز لبم ریخت، بر تو میگریم که گریه بهـر تو باشد، جهــاد دیگر من اگر چه یک نفــرم، یک تنه، سپـاه توأم به یـاری تو شده، بــام کوفه سنــگر من میان اینهمه دشمن، چنان غــریب شدم که هانی است و دو کودک، تمام لشکر من عزیز فــاطمه، فــردا به کــوفه میبیـنم که بر ســر تو کند، گــریه دیــدۀ تر من در این سفر تو دعا کن، که جای دختر تو شود کبــود، ز سیلی، عــذار دختـر من به روز حشر که جز عفو تو پناهی نیست ببخـش «میثم» آلــوده را به خــاطر من |